یکشنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۷

همین نزدیکی ها

از در دانشکده که آمدم بیرون به معنای واقعی کلمه خسته بودم. برنامه های به هم ریخته، کلاس های پشت سرهم، مشکلاتی چند هجوم آورند به مغزم. حتی نمی توانستم منتظر سرویس دانشگاه بایستم، تا سر خیابان قدم زدم و به اولین ماشینی که بوق زد مسیر مستقیم را نشان دادم. یک آقا صندلی پشت نشسته بود، من سوار شدم و یک خانوم دیگر هم کنار من نشست. هر وقت توی تاکسی در چنین موقعیتی هستم یاد تیوا می افتم و اینکه باید به فکر پست جدید باشم. این هفته دائم به فکرم می رسید که در مورد متلک بنویسیم. خیلی احمقانه است که توی خیابان داری قدم می زنی مردم به خودشان اجازه بدهند هر کلمه ی لوس و مزخرفی که به نظرشان رسید زیر گوش ت بگویند و تو نه راه پس داشته باشی نه پیش. نه می توانی جواب بدهی، نه می تونی نگاه ش کنی، نه می توانی سکوت کنی ، نه می توانی توی گوش ت پنبه بگذاری، نه باید حرص بخوری. چه کسی می گوید همین مزخرفات قدرت این را ندارند که یک روزت را به گند بکشند؟ خیلی اتفاقی که من تمام روزها راجع به متلک فکر می کردم دیدم چند وقت پیش روزنامه اعتماد در مورد چیزهایی نوشته است. رفتم سایت دانشگاه چند از اول تا آخرش را خواندم و نهایتا هم هیچ نتیجه ای که به دردم بخورد ازش بیرون نیامد. تمام سعی مان این بود که در تیوا دست از فلسفه بافی برداریم و علت و ریشه و اساس معضلات را به عهده ی دیگران بگذاریم و این بار بالاخره کاری برای خودمان بکنیم.... توی همین فکرها غوطه ور بودم که احساس کردم... من اشتباه می کنم؟ نه! آقای محترمی که کنارم در تاکسی نشسته بود به عمد بدن ش را نزدیکم می کرد! اول دستپاچه شدم به تیوا فکر کردم. چه راه حلی الان مناسب است؟ یک نگاه تند؟ نه! مثل همیشه طرف از رو نمی رود! یک لحظه فکر کردم اینقدر خسته ام که اصلا نمی توانم آدم محترمی باشم. دیدم حق دارم به اندازه همان آقا نامحترم باشم ! پاهایم را محکم کوبیدم به ساق پایش و با جدیت کامل گفتم: "هنوز بهتون یاد ندادند چطوری بشینید؟" همیشه همین جا بحث داشتیم که از درگیری فیزیکی باید پرهیز شود ولی دیدم هیج جوری راضی نمی شوم و دلیلی ندارد خودم را محترم نشان بدهم وقتی نیستم! این بار صدایم، دستهایم و پاهایم نمی لرزید و این قدر جدی و بااعتماد به نفس بودم که وقتی به چشمان ش نگاه کردم سرش را پایین انداخت و از راننده خواست نگه دارد و پیاده شد. همان موقع احساس کردم هیچ هم نباید خجالت بکشم و از این بابت که کسی مزاحمم شده شرمنده باشم چرا که حق دارم. حق طبیعی و انسانی ام است که از خودم دفاع کنم.